امیر محمدعزیزمامیر محمدعزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

من و نخوووود

اولین خرید برای پسرم با پسرم

سللام زیباترین موجود روی زمین .تابستون اومد وشما لباس استین کوتاه و شورتک نداشتی یه روز باهم دوتایی رفتیم بیرون و اونجا یه لباس برات گرفتم اولین بار بود که برات لباس میخریدم و خودت هم پیش من بودی انقدر ذوق کردمو تو مغازه باهات حرف میزدم و فروشنده هم متعجب به ما نگاه میکرد بهم خیلی خوش گذشت اومدم خونه و لباسو تنت کردم خیلی بهت میومد و خوکشل شدی بابا امیر هم خیلی خوشش اومد              ...
19 خرداد 1393

یه روز کامل باپسرم

سلام عالی جناب  .کلی برات حرف دارم اما وقت نمیکنم بیام و برات بنویسم الان هم شما روبه روی من نشستی و داری دست وپا میزنی منم سعی میکنم بخوابونمت .بهترینم شما هر روز ساعت 8و نیم صبح بیدار با کلی انرژی و سر حال از خواب بیدار میشی وبا دست و پاهای قویت محکم میکوبی رو تشک تختمون تا من وبابا امیر از خواب بیدار کنی و اگه جواب نداد جیغ های خوشحالی میکشی و منتزر میمونی که یکیمون بیدار شه و باهات بازی کنه تا بابا امیر یواشکی چشماشو باز میکنه سریع براش دست و پا تکون میدی وبابا امیر ابروهاشو برات میندازه بالا و تو هم دستاتو میزاری جلوی صورتت و سرتو میچرخونی و مثل گربه خودتو لوس میکنی برامون منم بلند میشم یه ماچ گنده ات میکنم و میزارمت بینمون تا باهم...
19 خرداد 1393

نخوده منوببینید

سلام  زیباترین ..عزیزه دلم طارسال این موقع شما اندازه یه نخود بودی تو دل مامانی و حالا واقعا مثل نخود شدی 5 ماه و 5روزته یواش یواش دری بیشتر غذا میخوری روزی 4 وعده غذا بهتون میدم صبح ها فرنی ناهار پوره سیب زمینی عصرونه حریره بادوم و 2 ساعت قبل خوابتون سرلاک ... از صبح که بیدار میشم تا ساعت 11 شب که شما میخوابی من فقط دارم به شما میرسم   هر روز میبر مت حموم و قبل خواب ماساژت میدم  ...بابا امیر ومن اسمتوو گذاشتیم عالی جناب که واقعا هم برازنده شماس بفرما ببینید عین نخود میمونه   ...
16 خرداد 1393